گفتگو با سيد محمد لاله زار
درآمد
تخصص، تجربه، عملگرايي و شجاعت هنگامي كه به زيور باور و ايمان آراسته مي شود، جلوه اي تكرار ناشدني از مديريت بحران را پديد مي آورد كه نمونه هاي بارز آن در عرصه دفاع مقدس پديد آمد. جلوه هايي كه راه رهايي ما از بحران هاي گوناگون، بهره گيري از شيوه هاي آنان است و لذا مهم ترين وظيفه ما تبيين و ارائه اين شيوه ها به مقتضاي شرايط زماني است.
كمي درباره خودتان و تحصيلات و نحوه آشنائيتان با جهاد بگوييد.
راستش ترجيح مي دهم كه حتي نام مرا هم بالاي اين مصاحبه نگذاريد، چون خود شهدا هم هيچ وقت نمي خواستند نامي از آنها در ميان باد. همين شهيد رضوي هيچ وقت مصاحبه نكرد و حتي علاقه نداشت كه از او عكسي بگيرند. ما مديون شهداي عزيزمان هستيم و من ترجيح مي دهم از شهيد بزرگوارمان بگويم. شهيد محمد تقي رضوي. مبرقع از اهالي خراسان بود و از ستاد مركزي جهاد سازندگي آن زمان به جبهه آمد. آدم بسيار وارسته اي بود.يكي از فرماندهان بزرگ جهاد بود. ابتدا ستاد جنوب را در كنار شهيد بزرگوار ناجيان تشكيل داد. بعد از شهادت ناجيان، مستقيما خودش فرماندهي ستاد كربلا را به عهده گرفت. در آن زمان ستاد مركزي جنگ، اعم از سپاه و ارتش و جهاد، قرارگاه كربلا بود. آدم بسيار وارسته و بزرگواري بود. گمانم ويژگي هاي اخلاقي و منش و سلوك اين بزرگواران، بيشتر مد نظر شما باشد.
شما از چه سالي، با ايشان آشنا شديد؟
هر دوي ما از ابتداي جنگ به جبهه رفتيم و آشنايي ما به همان زمان بر مي گردد. من ابتدا مسئول ستاد پشتياني جهاد اصفهان بودم و بعد به قرارگاه كربلا رفتم. آدم بسيار صبور و آرامي بود. فرماندهي و مديريت بحران او بخصوص در آن دوران اول جنگ، چشمگير بود،آن هم در زماني كه دشمن تا پشت اهواز و در خاك ما آمده بود و به هيچ اصلي هم پايبند نبودو به هيچ چيز رحم نمي كرد و روي همه جنايتكاران تاريخ را سفيد كرده بود. ما در همان زمان هم مطالعاتي درباره هيتلر و موسوليني و ساير ديكتاتورهاي دنيا داشتيم، اما اين يكي مثال زدني بود.
در واقع آنچه خوبان همه داشتند، اين تنها داشت.
دقيقا ! با چنين دشمني مبارزه كردن، آن هم در شراط روزهاي نخست جنگ كه هنوز هيچ ساختاري به طور كامل شكل نگرفته بود، مديريت شاخصي مي خواست كه شهيد رضوي با درايت و هوش سرشارش، به خوبي از عهده بر مي آمد. مدير در آن شرايط، در عين حال كه بايد كارش را بلد مي بود و تخصص بالايي داشت، مي بايست بسيار هم صبور و مقاوم مي بود. اگر در آن شرايط، مديري عجول يا ترسو مي بود و يا نمي توانست آرامش را در بين پرسنل خود حفظ كند، تشكيلاتش بي ترديد دچار بحران مي شد. من شخصا ترجيح مي دهم روي شيوه هاي مديريتي ايشان متمركز شوم، چون از نظر شيره عملي و ويژگي هاي اخلاقي هر چه خوبي در خوبان تاريخ سراغ داريد، مي توانيد در مورد اين شهيد بزرگوار بنويسيد و من هم قبول دارم.
با توجه به اين كه سوء مديريت و نبودن تدبير در امور اجرايي، يكي از ضعف هاي اساسي جامعه ماست و اين شهداي بزرگوار، مديران برجسته اي بوده اند، لذا با تمركز بر اين مسئله، نكاتي را ذكر كنيد.
چند روز قبل در جلسه اي در استانداري اصهفان بوديم تا براي هفته دفاع مقدس آماده شويم. در حضور استاندار محترم گفتم كه چند جلسه است كه بجث من در اين جلسات، بحث مديريت حضرت امام (ره) است. حضرت امام (ره) در بحث مديريت، تحول عجيبي را در دنيا ايجاد كردند، بخصوص در مديريت بحران. هيچ كس به اندازه حضرت امام (ره) در تمام اوقات با بحران هاي مختلف در جاي جاي كشور مواجه نبوده است. دشمن هر لحظه در گوشه اي غائله اي و بحراني را ايجاد مي كرد. گاهي در كردستان، گاهي در گنبد،گاهي ضد انقلاب، نيروهاي صديقش را از ايشان مي گرفت، يك جا كودتا راه مي انداخت و ازهمه مهم تر جنگ كه وقتي انسان آن آرامش را در چهره و رفتارشان مي ديد،خود به خود آرام مي گرفت. درست است كه بايد جنگ را اداره مي كرديم و در مقابل دشمن مي ايستاديم، ولي بديهي است كه اگر اين كار را با آرامش انجام مي داديم، بهتر به نتيجه مي رسيديم و موفق تر مي شديم.
پس بزرگ ترين شاخصه يك مدير موفق از نظر شما طمأنينه و صبر اوست؟
صد در صد. يك مدير اگر صبر نداشته باشد و آدم عصباني و عجولي باشد، نمي تواند مديريت كند، بخصوص در زمان بحران، بنابراين شاخصه مهم شهيد بزرگوار رضوي اين است. از ديگر شاخصه هاي مديريتي ايشان سازماندهي كردن و سازماني را كه قبلا وجود نداشته، ايجاد كردن است. شما اگر بخواهيد وزارتخانه اي را سازماندهي كنيد، بايد سال ها برنامه ريزي كنيد، فلوچارت ترسيم كنيد. حالا در عين بحران و در ميدان جنگ و در اهواز، سازمان جديدي دارد تأسيس و ابداع مي شود. مديري كه اين كار را انجام مي دهد ؛ بايد انسان كاملا ويژه اي باشد.
اين توانايي چگونه پديد مي آيد ؟
توكل به خدا و اعتقاد به كاري كه انجام مي دادند. چون اگر انسان در انجام كاري توكل داشته باشد، خداوند، راه را به او نشان مي دهد. هر وقت اين سيم وصل شد، چون خداوند از درون و نيت انسان آگاه است، راه هايي را در مقابل انسان مي گشايد كه تصورش را براي بزرگ ترين متخصص مديريت هم ممكن نيست. در حال جنگ و در زماني كه اهواز زير بارش خمپاره 120 بود، چه كسي مي تواند چنين سازمان عظيمي را برنامه ريزي كند؟ كساني كه در جنگ بوده اند تفاوت خمپاره، يعني كه دشمن پشت در خانه توست. در چنين شرايطي، مديريت كارآمد، كار هر كسي نيست. سواي تخصص و هوش، ايمان مطلق مي خواهد. در اين شرايط، شهيد رضوي فلوچارت سازمانيش را تهيه كرد، آدم هايش را چيد و وارد عرصه عمل شد.
در چنين شرايطي آدم هايي هم كه مدير مي چيند و مسئوليت و وظايف را براي آنها تعيين مي كند. بايد از جنس خودش باشند.
اصلا هنر مدير همين است كه آدم ها را به تناسب توانايي ها و استعدادهايشان بشناسد و وظايف را به آنها محول كند. اينكه نمي شود كه هر كس از راه رسيد، به صرف اينكه تكه كاغذي به اسم مدرك در دست دارد، كاري را به او محول كني. بايد بتواند از پس آن كار بر آيد.
با اين جواني و سن كم، اين همه تجربه و شناخت از جا حاصل مي شود؟
واقعا لطف خدا بود. من حتي در بيان اينكه چگونه مي شد آدم ها را درست تشخيص داد و به تناسب اين تشخيص، مسئوليت را به آنها واگذار كرد، در مي مانم.
معيارهاي شما براي انتخاب چه بودند ؟
يكي از شاخص ترين و بحراني ترين كارها كه جهاد انجام داد و امام لقب سنگرسازان بي سنگر را به جهاد دادند، زدن خاكريز در چندمتري دشمن و زير نگاه و تيررس او براي اينكه ساير نيروها محفوظ بمانند، موضوع ديگري است... راننده بولدوزر كه چندين متر بالاتر از سطح زمين و دقيقا جلوي چشم دشمن مي خواهد خاكريز بزند، چه كسي بايد اورا مديريت كند؟ اين مدير را شهيد رضوي بايد پيدا مي كرد و شاخصه چنين مديري بايد شجاعت مي بود. اول از همه اينكه كسي در اين بحران، از تهران، اصفهان يا خانه خودش دل كنده وبه جبهه آمده، عامل مهمي براي تشخيص شجاعت اوست. او كه براي خوشگذراني نيامده، آمده كه بجنگد حالا كجا بايد تشخيص بدهيم كه ميزان شجاعت او چقدر است ؟ در خط مقدم، كه بايد بايستد و مديريت كند كه يك راننده لودر و بولدوزر، خاكريز بزند. همان گونه كه او هم بايد راننده مناسب را انتخاب كند، چون هر راننده اي نمي تواند جلوي گلوله آر. پي. جي، خاكريز بزند و در واقع شجاعت او بايد بيشتر از مدير خودش، بنده و شهيد رضوي باشد، چون سنگر ساز بي سنگر در واقع اوست. انتخاب اين افراد در عين دشواري، ساده هم هست. وقتي زير بارش آتش، كسي مي پرد پشت بولدوزر و به خاطر نجات ديگران، خودش را اين گونه درمعرض خطر قرار مي دهد، يعني همه چيز، يعني ايدئولوژي. همين حركت، نشان مي دهد كه او شجاع است، توانمند است، نيروي خداست. به اين شكل، در طي يك سلسله مراتب طبيعي و خودجوش، آدم هاي مناسب انتخاب مي شدند. شهيد رضوي با نگاه به اين معيارها، مديرش را انتخاب مي كرد و او هم مديران و كارگزاران بعدي را. او حتي افرادي را انتخاب كرده بود كه در آمريكا تحصيل كرده بودند ودر آنجا عاشق انقلاب بودند و شهيد رضوي اينها را جذب كرد و اينها در دل جنگ اختراعات و ابداعاتي را ارائه كردن كه امروز داريم نتايج آنها را مي بينيم.
سازماندهي و شاكله منسجم و محكم جهاد، ظاهرا از همان ابتداي امر وجود داشته است. به نظر مي رسد غير از مسئله باور و ايمان، مسئله تخصص در سطوح بالا نيز در اين امر تأثيرگذار بوده. آيا به نظر شما هم اين طور است و اساسا اين سازماندهي محكم و منسجم از كجا نشأت مي گرفت ؟
من باز بر مي گردم به حضرت امام (ره) و به آن ديد و بينش وسيعي كه خداوند به ايشان عطا كرد و ايشان جهاد سازندگي را تشكيل دادند. چه كساني جهاد سازندگي را تشكيل دادند، بچه هاي مخلصي كه قبل از انقلاب به شكل مخفي عليه شاه مبارزه مي كردند، راهپيمايي ها و پخش اعلاميه ها و شيوه هاي مختلف مبارزاتي را برنامه ريزي مي كردند و در واقع، مديريت و برنامه ريزي را عملا تمرين كرده بودند. شهيد رضوي كسي بودكه در دوران قبل از پيروزي انقلاب، در محل خودش نيروهاي مردمي را سازماندهي مي كرد. وقتي انقلاب پيروز مي شود، امثال ايشان به كميته ها و نهادهاي خودجوش مردمي مي روند و در آنجا باز به شكل منسجم تر فعاليت خود را ادامه مي دهند و بحران هاي شديد ي را چه قبل و چه بعد از پيروزي انقلاب از سر مي گذرانند و مديريت مي كنند. بعد امام (ره) فرمان جهاد سازندگي را مي دهند و مي فرمايند ما يك خرابه اي را تحويل گرفته ايم و بايد بسازيم. نيروهاي جهاد به دور افتاده ترين روستاها مي روند و راه ايجاد مي كنند.
در عين حال كار را هم بلدند.
بله، ولي من نمي خواهم روي مهندس بودن اينها تكيه كنم، چون خلط مبحث مي شود. هر مهندسي، كار بلد نيست و اگر هم باشد، حاصل كارش اين گونه نمي شود. اينها افرادي هستند كه كار را بلدند و در عين حال به ايمان و باور عميق و قوي مجهز هستند. اينها قبل از جنگ در روستاها و مناطق محروم كار كرده اند. در قنات، كنار استادكاري كه شايد سواد هم نداشته، ايستاده و قنات را لايروبي كرده اند. در دنياي تكنولوژي فوق مدرن و انفورماتيك، امثال شهيد رضوي چرا به سراغ قنات مي روند كه مردم، هزاران سال از آن براي آبياري زمين ها و شرب خود استفاده كرده اند؟ چون مي دانند تكنولوژي، دانش خود را بالا مي برد، از امكانات و تجربه هاي بومي هم نهايت استفاده را ببرند كه محتاج بيگانه نشويم. چنين فردي از جريانات فرهنگي جهان معاصر و نيز از پيشينه خود شناخت دارد. او مي بيند كه دنيا مارا محاصره كرده و همه امكانات و ابزار هم كه در دست دشمن است. چاه زدن هم موتور و اين امكانات را مي خواهد و ما در موقعيتي هستيم كه بايد بدون اين ابزار و يا حداقل امكاناتي كه در اختيار داريم، كاري بكنيم. كسي كه شناخت دارد و براي روستاي خود از طريق لايروبي با ايجاد قنات، كاري مي كند، يك مهندسي كرده، هر چند مهندس هم نباشد.
كسي كه قبل از جنگ با اين شيوه آشنا شده و كار كرده، وقتي به جبهه مي آيد، اولين چيزي كه به ذهنش مي رسد ؛ همين چيزهاست. او مدت ها براي كمك مردم به روستاها رفته، حالا اين مردم هستند كه به جبهه ها آمده اند، بچه هاي سپاه، بچه هاي بسيج، مگر غير از مردم بودند؟ همان مردم شهر و روستا هستند. حالا جهادي از مردمي كه به اين شكل در جبهه سازماندهي شده اند، حمايت مي كند. پشتيباني ما از مردم از آب و غذا رساندن به خط بود تا ساخت راه و خاكريز و اختراعاتي كه صورت گرفت. پرسيدند امثال شهيد رضوي اين قدرت مديريت را از كجا پيدا كردند ؟ عرض كردم كه يك زمينه هايي قبل از انقلاب در آنها به وجود آمد، بعد در جهاد سازندگي منسجم تر شد و در دوران جنگ به كمال رسيد.
چه شد كه مجموعه اي چنين عظيم از مديران كارآمد در برهه اي ايجاد شد، اما بعدها فقط به صورت انفرادي وجود داشتند و مجموعه اي در اين حد كار آمد پديد نيامد ؟
چند عامل و عمده وجود دارد. يكي آنكه در آن بحران،آدم ها خالصا مخلصا دنبال امام (ره) راه افتادند و در تمام عرصه ها، كارهاي اعجاب آور و تاريخي را انجام دادند، اما بعد هم انصافا كارهاي بزرگي انجام شدند و بايد خوش بين باشيم، منتهي آن روحيه ها وجود نداشته و من عيب كار را در اينجا مي بينم. در حال حاضر افرادي را داريم كه تخصص ما با آنها ابدا قابل قياس نيست. يعني حتي شهيد رضوي هم با آنها قابل مقايسه نيست.
كارآمدي آنها چطور ؟
كارآمدي هم همين طور. مسئله اين است كه در مديريت، ديدگاه امثال شهيد رضوي را ندارند، آن ديدگاه مديريتي را كه امام (ره) به ما ياد دادند، كنار گذاشته ايم وتحت عنوان تحول اداري رفته ايم و مديريت را دعوت كرده ايم كه در دوره انقلاب و جنگ از اينجا فرار كرده و رفته مجموعه اي از تئوري هاي را كه شايد مناسب جامعه اي باشد كه آنجا تحصيل يا تحقق كرده، يادگرفته و حالا آمده و آنها را به عنوان شيوه هاي نوين مديريتي به ما حقنه مي كند. حالا آمده اند و درس مديريت ژاپني به ما مي دهند. درس مديريت آمريكايي به ما مي دهند. ساعتي دوميليون تومان مي دهيم كه ايشان بيايد به ما درس بدهد و به به و چه چه هم مي گوييم.
اين شيوه ها كه با زمينه هاي اجتماعي و فرهنگي ما تناسب ندارند.
دقيقا اين طور شده و مشكلات جديدي به جود آمده اند. مديريتي را كه امام (ره) حرفش را نزدند و روي كاغذ ننوشتند، بلكه ده سال تمام به آن عمل كردند، آن مديريت را تئوريزه نمي كنيم و درس نمي دهيم و مديريت ژاپني درس مي دهيم. بهترين شيوه هاي مديريتي را كه امام (ره) در بحراني ترين شرايط به آن عمل كردند، كنار گذاشته ايم و مي خواهيم با شيوه هاي ديگري كه هيچ تناسبي با روحيات و جامعه ما ندارند، كار كنيم. حاصلش مي شود همين كه شد وما به شكل بسيار جدي با بحران مديريت روبرو هستيم و انرژي ها و استعدادها و امكاناتمان، به سرعت تلف مي شوند.
آيا كسي تا به حال به فكر تئوريزه كردن شيوه هاي مديريتي دوره جنگ نبوده است ؟
آقاي مهندس عظيمي كه الان مدير عامل كانون سنگرسازان در تهران است كه ما ايجاد كرديم. ايشان آقاي دكتر خلجي را كه استاد دانشگاه هستند، ده پانزده سال پيش آورده بود و ماها را صدا مي زد كه به او بگوييم در دوران جنگ چگونه مديريت مي كرديم و در بحران ها چه مي كرديم. مي گفت مي خواهم تا زنده هستيد، از شما بپرسم كه شيوه هاي مديريتي شهدا، فرماندهاني چون شهيد رضوي، شهيد ناجيان و امثالهم چه بوده و آنها چه مي كرده اند و چگونه در آن بحران، مديريتي تا بدين پايه مؤثر و زيبا را اجرا كرده اند. داشت اينها را به شكلي منسجم و تئوريزه مي كرد كه وسط كار، يكمرتبه گفتند اينها ديگر به درد امروز نمي خورد! خوب است كه محققان و پژوهشگران، قبل از اينكه تئوري ها و شيوه هاي مذكور، همراه با كساني كه آنها را در سينه دارند، از بين بروند، به گردآوري، سازماندهي، تبيين و ادامه اين شيوه ها بپردازند، چون اينها ابزار و پيام نجات جامعه فشل و بيمار ما هستند. اگر بشود كارشناسان امر بيايند و اينها را از ما بپرسند و بعد به شكلي عملي ارائه كنند، به اعتقاد من بحران مديريت ما تا حد زيادي بر طرف مي شود.
در شرايطي كه كل دنيا در كنار صدام ايستاده بودند تا كمر انقلاب را بشكنند و از اين سو، امكانات زيادي هم نداشتيم، توانستيم بحران ها را مديريت كنيم و حالا پس از ساعت ها و روزها و گاهي سالها، پروژه اي را ظاهرا كارشناسي و ميليون ها دلار هم هزينه مي كنيم و بعد مي بينيم كل پروژه از ابتدا غلط بوده است. اگر مديريت امام (ره) و در رده هاي پايين تر امثال شهيد رضوي ها نبود، موفقيت دشمنان صددرصد بود. من در يكي از سازمان هاي اصفهان چند وقت پيش شيوه هاي مديريتي اين بزرگواران را مطرح كردم و آنجا پشت سرم پچ پچ كردندكه فلاني مي خواهد شيوه هاي نظامي را پياده كند. در آنجا گفتم در آن زمان، وقتي شهيد رضوي و امثال ايشان دستوري مي داد، نفر بعدي حرف او را حجت مي دانست و عمل مي كرد.
چرا اينگونه بود؟
چون او را قبول داشتند و مي دانستند كه براي خود و منافعش، فرمان صادر نمي كند.اصل بر اعتماد محض بود. مديران در زمان جنگ قبلا با تك تك افراد تحت فرمان خود صحبت و مشورت مي كردند، نظرات آنها را مي گرفتند و بر اساس برآيند آنها، تصميمي را مي گرفتند كه همه در آن سهيم بودند و لذا آن را اجرا مي كردند.
در جهاد مسئله فرمان نظامي كه وجود نداشت، اما در رده هاي نظامي هم همين گونه بود. شهيد همت هم همينطور عمل مي كرد. اين طور نبود كه في البداهه فرماني بدهد و از همه انتظار داشته باشد به آن عمل كنند. به نظر همه احترام مي گذاشت، نظر همه را مي پرسيد، با همه مشورت مي كرد. بديهي است كه تصميم نهايي را بايد يك نفر نفر مي گرفت و بسيار قاطع و سريع. جنگ كه جاي تعلل و تعارف نيست. در كدام ارتش دنيا سراغ داريد كه سرباز و درجه دار نخواهد يك جوري زهرش را به فرمانده اش بريزد. در جنگ قضيه بر عكس بود. سرباز و درجه دار دلش مي خواست خطر را بپذيرد كه فرمانده اش سالم بماند، در اوج بحران، شهيد همت نيروهايش را بر مي دارد كه به تعبيري به مسلخ ببرد. همه هم مي دانند كه كشته خواهند شد و آن وقت به سر و روي فرمانده خود مثل يك امامزاده براي تبرك دست مي كشند. فيلم هايش موجود است و مي توانيد ببينيد. مديريت فرماندهان به گونه اي بود كه امربرها، عاشقش فرمانده خود بودند و منتظر صدور دستور از جانب او بودند. ما الان يكي از بحران هاي عمده اي كه در مديريت داريم اين است كه بالاترين مقام يك تشكيلات دستوري را مي دهد، ولي كارمند در پايين ترين رده اطاعت نمي كند و همه دنبال راهي مي گردند به هر شكل ممكن دستور او را اجرا نكنند.
فكر نمي كنيد اشكال در آن مدير يا قائم مقام مسئول باشد كه حرفش با عملش نمي خواند؟
قطعا همين طور است. من خودم شاهد بودم كه شهيد خرازي هميشه جلوي نيروهايش مي دويد. همه اين فرماندهان، در پذيرش خطر، بر نيروهايشان پيشي مي گرفتند. در سايه سار امن نمي نشستند به بقيه بگويند پيش بروند و خطر كنند. افراد مي ديدند كه زندگي، زن و بچه، حيثيت، آينده و همه چيز زندگي شان براي آن فرمانده بسيار مهم تر است از دغدغه اي كه خودشان درباره اين چيزها داشتند. شهيد خرازي دقيقا اين طور بود. در اوج مشكلات و بحران ها حواسش كاملا جمع بود كه اين بچه بسيجي چه مشكلاتي دارد و دغدغه هايش چيست. هم مي دانستند كه فرماندهان آنها رفيق آنها هم هستند. افرادي مثل من كه اينها را به چشم ديده و تجربه كرده اند. وقتي با زبان ساده، مسائل را عنوان مي كنيم، كسي به آنها توجه نمي كند، چون ظاهرا كار كارشناسانه اين است كه هفت هشت ده تا لغت قلمبه سلمبه وسط حرفهايت بياوري كه مهم به نظر برسد.حالا بايد يك نفر را پيدا كنيم كه حرف هاي ساده ما را با چاشني اين حرف هاي قلمبه و سلمبه وسط حرفهايت بياوري كه مهم به نظر برسد. حالا بايد يك نفر را پيدا كنيم كه حرف هاي ساده ما را با چاشني اين حرف هاي قلمبه و سلمبه، پر اهميت جلوه بدهد!
از شيوه هاي مديريتي شهيد رضوي خاطره اي داريد ؟
در عمليات محرم،آب آمد و بچه ها و پلي را هم كه ارتش زده بود، برد. يك عده از نيروها در آن طرف آب با دشمن درگير بودند و ما هم اين طرف بوديم و نمي توانستيم كمكشان كنيم. من و شهيد رضوي زير باران گلوله رسيديم كنار رودخانه. او نشست نگاه كند و عزا بگيرد و گريه كند و بگويد برويد از آن طرف دنيا متخصص بياوريد. گفت يا علي مدد! يك نفر هم آن وسط مي دويد و مي گفت بايد فكر اساسي بكينم، بايد فكر اساسي بكنيم، شهيد رضوي گفت، «تو همين جا واستا فكر اساسي كن تا ما برگرديم.» برگشت رفت، يك سري لوله آورد و در ظرف چند ساعت يك پل لوله اي زديم و امكانات و نيرو را رسانديم آن طرف آب. واقعا اگر بخواهيم يك خيزش اساسي در مديريت پديد بياوريم، بايد اين جور جسارت هاي همراه با آن آگاهي و تخصص داشته باشيم. خود من دائما نگران بودم كه اگر لحظه اي تأخير داشته باشيم، دشمن، بچه هاي ما را آن طرف قيمه قيمه مي كند. ماهواره هايي كه درجه هاي ارتشي ما را از روي شانه هايمان مي خواندند، نمي توانستند كه پشت سر چه خبر است ؟ و آن وقت آدم هاي ترسو و ندانم كاري كه امروز الي ماشاءالله در رده هاي مديريتي ما هستند، مي گفتند بايستيد تا كار اساسي بكنيم. كار اساسي يعني همين كه نگذاري نيروها و امكانات از دست برود و با دقت و علم، منتهي سريع تصميم بگيري. دنيا كه نمي ايستد تا ما لنگ لنگان خودمان را به آنها برسانيم و اين چيزي بود كه ما زير آتش دشمن، خيلي خوب ياد گرفتيم و حالا هم اگر بخواهيم خودمان را به قافله عظيم و شتابنده علم دنيا برسانيم، بايد سريع تصميم بگيريم و عمل كنيم. كاري كه از مديريت كند و در هم ريخته حالا بر نمي آيد. در هر حال مديريت حالاي ما هم چند تا شهيد رضوي مي خواهد كه به بقيه بگويد شما بايستيد فكر اساسي كنيد تا من برگردم و برود و كار را سريع سر و سامان بدهد. گمان نمي كنم زدن آن پل بيشتر از سه چهار ساعت طول كشيد و اگر «كار بلدي»، شجاعت و اراده او نبود. واقعا نيروها تلف شده و از بين رفته بودند.
آيا جهاد هنوز هم با همان كار آمدي، در بخش هايي كه جهادگران سابق مشغول به كار هستند، به فعاليت خود ادامه مي دهد ؟
بخش اعظم آن نيروها، الان در جاهاي مختلف مشغول به كار هستند. همين مسئله مهندسي ساختن بزرگراه ها در تهران شما، مگر غير از شيوه هاي مهندسي كار آمد جهاد است ؟ ما قبل از انقلاب، جاده هشت متري نمي توانستيم بزنيم، نه اينكه نتوانيم، اجازه نمي دادند. رژيم بايد شكم شركت هاي خارجي را سير مي كرد، سد سازي مال فرانسوي ها بود، پل سازي مال فلان كشور و خلاصه يك جورهايي تقسيم به نسبت شده بود. جهاد آمد واين تابوها را شكست. سيلوسازي جزو رؤياي ما بود. الان ما جزو پنج كشور مهم دنيا هستيم كه درمناقصه هاي سد سازي و سازه هاي دريايي شركت مي كنيم. بزرگراه هاي چند طبقه كه روزگاري غير ممكن به نظر مي رسيد، در تهران و شهرهاي بزرگ اجرا شده و به صورت عادي درآمده است. اينها هم حاصل همان تجربه هاي مهندسي جنگ است. در زمينه مهندسي اعجازهايي شده كه جزو افتخارات ماست و موجب رضايت امام (ره) و شهدا. امام (ره) فرمود، «ما مي توانيم» جهادي ها رفتند و عمل كردند و امروز نتايجش را در همه رده هاي علمي و مهندسي مي بينيم. به هيچ وجه نبايد نااميد باشيم. اگر هم انتقادي مي كنيم و به اين دليل است كه مي دانيم مي توانيم بسيار بهتر از اين عمل كنيم و توانايي هاي ما بسيار بالاتر از اينها ست. ما امروز بحث انرژي هسته اي را داريم. اين توانايي از كجا آمد؟
اين پتانسيل بسيار بالا كه در عرصه هاي مهندسي و پزشكي ديده مي شود، چرا در عرصه هاي فرهنگي بروز نمي كند؟
در اين عرصه بعضي جاها عقب مانده ايم. يك چيزهايي هست كه آدم جرئت نمي كند بگويد يا صلاح نيست. امام (ره) آمد و همه ما را آزاد كرد و به ما عزت داد، ولي خيلي هامان طوري هستيم كه خدا عاقبتمان را به خير كند، چون دنبال دنيا رفتيم. اگر براي دنيا هم مي خواستيم تلاش كنيم ؛ عاقلانه تر اين بود كه جوان هايمان را مي پائيديم. جوان امروز پاي چندين هزار كانال ماهواره و اينترنت مي نشيند و دارند سعي مي كنند همه دنيا (يكي هم ما) را مثل خودشان بكنند، بايد خيلي قوي تر از اينها عمل مي كرديم. هنوز هم آدم جوان هايي را مي بيند كه انگار همان جوان هاي سال هاي 57 هستند و مايه اميدواري است، ولي در كل، مسائل فرهنگي ما به گونه اي است كه به نظر من بايد از آن به عنوان «مصيبت» نام برد. در بخش هاي فني و پزشكي و علمي و نظامي موفق بوده ايم، ولي در بخش فرهنگي خطا رفته ايم. علماي ما در حوزه ها بايد مهار كار را در دست بگيرند و بسيار فعال تر وارد عرصه شوند. دانشگاه ها بايد به خودشان بيايند و اين قدر تئوري هاي فرهنگي غربي و ترجمه اي را به خورد جوان هاي ما ندهند. خطر تئوري هاي فرهنگي ترجمه اي صد درجه بدتر از ماهواره است و خود باوري را در جوانان ما از بين مي برد.آنها دارند با اين كارشان آدم هاي مناسب فرهنگ خودشان را مي سازند و آدم هاي امام (ره) را مي گيرند. اينها دارند جوان هاي ما را شبه اروپايي و شبه ژاپني مي كنند. اينها را كدام استاد نشسته در آورده، ببينيد دارند چه مي كنند و شيوه هايشان چيست ؟ وقتي كتابي از آن طرف مي آيد، با فرهنگ و اخلاقيات خودش مي آيد. من ضد علم نيستم و فرمايش پيامبر (ص) است كه علم را بجوييد حتي اگر در چين باشد، ولي در قبال مسائل فرهنگي، كاملا منفعل عمل مي كنيم و هر چه را به خودمان مي دهند، مي خوريم. امام (ره) بيش از هر چيز به ما شأن فرهنگي دادند. به يادمان آوردند كه ما داري پيشينه درخشان ديني و فرهنگي هستيم. جواني كه در مقابل صاحبان ايدئولوژي هاي ديگر قرار مي گرفت، ممكن بود نظريه پرداز نباشد، اما قدرتمند بود. قدرتي كه از ايمان و شناخت او سرچشمه مي گرفت. آن نوجوان كرماني را كه در جنگ به ياد داريد كه دستهايش را بسته بودند و تهديديش مي كردند و او جلوي دوربين تلويزيون، نداي مرگ بر صدام و زنده باد اسلام سر داده بود. اين قدرت از كجا مي آمد؟ الان چه بر سر نوجوان و جوان ما آمده كه اين طور انفعالي عمل مي كند؟ ما در خارج با جوان هاي شيك و كراوات زده ايراني روبرو مي شويم. يك ساعت كه با آنها حرف مي زنيم، تحت تأثير قرار مي گيرند و مي خواهند بيشتر بدانند. مگر انسان مي تواند مليت خود را پنهان كند؟ آخرش بايد بگويي كه اهل كجا هستي، پس اينجا را بشناس و به آن افتخار كن. بيا برو و ببين كه همسن هاي تو چه مي كردند. از يك نوجوان 12 ساله بگويم كه در سوسنگرد بود و پدر و مادرش را شهيد كرده بودند و هر كاري مي كرديم از جبهه نمي رفت، تفنگ روي دوشش بود و مثل شير مي جنگيد. حتي نمي شد به او گفت نوجوان. كودك بود. كدام كوماندو و پارتيزان دنيا به پاي اين مي رسد؟ اين را بايد به نوجوان و جوان امروز شناساند. ما در بحث ايدئولوژي و بحث فرهنگ مشكل داريم و اين مشكل هم قابل حل است. به قول معروف، يك «ياحسين» ديگر مي خواهد. رهبر معظم انقلاب هستند و با نهايت دلسوزي رهنمود مي دهند. بايد اين گذشته درخشان را درست بيان كنيم و پيام را درست به جوان ها برسانيم كه جبهه و جنگ فقط تفنگ و جنگ نبود. بحث اخلاقيات بود. الان چون دشمن حساب شده تر و پنهاني تر و دقيق تر عمل مي كند و او را به شكل فيزيكي به چشم نمي بينيم، بايد خيلي دقيق تر و حساب شده تر عمل كنيم. جنگ حالاي ما به برنامه ريزي و تخصص و بخصوص ايمان بيشتري نياز دارد.
و سخن آخر
به تمام كساني كه تاريخ شفاهي انقلاب را مي نويسند، بي اغراق مي گويم كه كار شما كم تر از كار بچه هاي جبهه نيست. راساندن صحيح و كامل اين پيام، رمز نجات ما از بحران هاست.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 21
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}